سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین مردم کسی است که دانش مردم را بر دانش خویش بیفزاید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

^^^^^^*** طوبی معارف ***^^^^^^

امام حسن مجتبى(علیه السلام

)

پرتوى از سیره و سیماى امام حسن مجتبى(علیه السلام

)

امام حسن(علیه السلام)، اوّلین فرزند امام على و فاطمه زهرا(علیهما السلام)، در نیمه ماه رمضان سال دوم یا سوم هجرى در شهر مدینه به دنیا آمد و بعد از شهادت امام على(علیه السلام) شش ماه حکومت کرد و در سال پنجاه هجرى، به وسیله زهرى که همسرش جعده به دستور معاویه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسید.
مزار شریفش در قبرستان بقیع، در کنار سه امام معصوم دیگر، زیارتگاه خیل شیفتگان آن حضرت است.
جلال الدین سیوطى در کتاب «تاریخ الخلفاء» مىنویسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به دنیا آمد و شبیه ترین شخص به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در روز هفتم تولّدش، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقیقه کرد و موى سرش را تراشید و هم وزن آن را نقره صدقه داد.
او یکى از پنج نفر اهل کساء است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را دوست داشته باش.
و فرمود: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت اند.
ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پیامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مرکبى را سوار شده اى! پیامبر فرمود: بلکه او خوب راکبى است.»امام مجتبى(علیه السلام) شخصیّتى آرام، با وقار، متین، بخشنده و مورد توجّه مردم بود.
به فقیران و بینوایان رسیدگى مىنمود و بیش از حدّ در خواست آنها به آنان کمک مىکرد تا زندگىشان تأمین گردد، زیرا روا نمىدید که سائلى بیش از یک بار از او چیزى بخواهد که موجب شرمسارىاش شود.
او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارایى خویش را در راه خدا بخشید و سه بار تمام اموال خود را وقف کرد، نیمى از آن را براى خود و نیمِ دیگر آن را در راه خدا بخشش نمود.
امام مجتبى(علیه السلام)، فردى شجاع، دلیر و مبارز بود و در جنگهایى که در رکاب پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىجنگید در خطّ مقدّم حرکت مىکرد.
او در جنگ جمل و صفیّن از مبارزان پرتلاش لشکر آن حضرت بود.

روزگار امامت آن حضرت

امام حسن(علیه السلام) مسئولیت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسیار پیچیده و پر کشاکش که در پایان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(علیه السلام)بروز کرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت.
در نتیجه وضع نابسامان مردمى که امام با آنان روبه رو بود تنها این راه باقى ماند که یا وارد جنگى بىحاصل و یأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، یا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را که به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجیح دهد.
و این امرى طبیعى است که جنگى که مردم به آن به دید شکّ مىنگرند، بىنتیجه و یأسآور خواهد بود.
نشانه هاى تاریخى بسیارى وجود دارد که به تأکید بیان مىکند امام حسن(علیه السلام)موضع خود را به خوبى درک مىکرد و مىدانست که مبارزه او با معاویه، با وجود شکّ و تردیدى که در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پیروزى برسد.
کار طرفداران امام(علیه السلام) به حدّ خیانت رسید و از روى طمع به سوى معاویه گرایش یافتند و به دلیل پول و مقام و آسایشى که براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند.
زعماى کوفه کار را به جایى رساندند که به معاویه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(علیه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسیدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشین پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطیع و فرمان برداریم ، هر فرمان که دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگویید، به خدا سوگند شما به کسى که بهتر از من بود وفا نکردید، پس چگونه به من وفا مىکنید؟ و چگونه به شما اطمینان کنم؟ اگر راست مىگویید، اردوگاه مدائن، میعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا بروید.»امام به مدائن رفت، امّا بیشتر سپاهیان، او را رها کردند.
حال آیا امام مجتبى(علیه السلام)با چنین مردمى مىتوانست با معاویه بجنگد؟ هرگز.
بنابراین، امام حسن(علیه السلام) به خاطر نداشتن نیروى کافىِ مطمئن، ناچار به پذیرش صلحِ تحمیلى شد.

مواد صلحنامه

:

مادّه اوّل: واگذاشتن حکومت به معاویه به این شرط که به کتاب خدا و سنّت فرستاده او(صلى الله علیه وآله وسلم) و به سیره خلفاى صالح، عمل کند.
مادّه دوم: پس از معاویه، امر حکومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حکومت از آنِ حسین است و معاویه نمىتواند آن را به عهده دیگرى بگذارد.
مادّه سوم: باید سبّ امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و بد گفتن از او بر منابر ترک شود و از على(علیه السلام) جز به نیکى یاد نکنند.
مادّه چهارم: باید آنچه در بیت المال کوفه قرار دارد، یعنى پنج میلیون درهم یا دینار، استثنا بشود و تابع خلافت و حکومت نباشد، و بر عهده معاویه است که هر سال دو میلیون درهم براى حسین بفرستد و در عطا و صلات، بنىهاشم را بر بنىعبدشمس برترى دهد و میان فرزندان کسانى که در رکاب امیرالمؤمنین در جنگ جمل جنگیدند و فرزندان کسانى که در صفّین در خدمت امام على(علیه السلام)مجاهدت کردند، یک میلیون درهم تقسیم شود و این مبلغ را از خراج ولایت «دارابگرد»، که یکى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است، بپردازد.
مادّه پنجم: مردم هر جا بر روى زمین خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و یمن، باید ایمن باشند و سیاه و سرخ باید در امان بمانند، معاویه باید خطاهاى آنان را تحمّل کند و ببخشاید و هیچ کس را به جرم گذشته کیفر ندهد و با اهل عراق با کینه و دشمنى رفتار نکند.
و یاران على(علیه السلام) را در هر کجا باشند امان دهد و به هیچ یک از شیعیان على(علیه السلام) آسیبى نرساند، یاران و شیعیان على(علیه السلام) از حیث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفوظ باشند، و هیچ کس متعرّض هیچ یک از آنان نشود، و هر صاحب حقّى به حقّش برسد و هر چه یاران على در هر کجا به دست آورده اند براى آنان محفوظ بماند، و براى حسن بن على و برادرش حسین(علیه السلام) و هیچ یک از اهل بیت رسول اللّه در نهان و آشکار هیچ بدى نخواهند و در امنیّت آنان، در هیچ منطق هاى، اخلال نکنند.
برنامه و صلح امام حسن(علیه السلام)، چهره واقعى معاویه را آشکار ساخت و ماهیّت او را به مردم نشان داد.
به طورى که معاویه بعد از قبضه نمودن حکومت در یک سخنرانى گفت:«به خدا سوگند من با شما براى این نجنگیدم که نماز بگزارید و روزه بدارید و حجّ به جا آورید و زکات بپردازید، بلکه به این منظور با شما جنگیدم که به شما فرمان دهم! و همانا این مقام را خدا به من عطا کرده در حالى که شما ناخشنود بودید.
هان! من حسن را امیدوار کردم، چیزهایى را به او دادم و اکنون همه آنها زیر پاى من است و به هیچ شرطى وفا نمىکنم!»سیاست معاویه در طول بیست سال حکومتِ سرکوب و زور این بود که پیوسته برنامه اى تنظیم کند که وجدان و اراده امّت را از میان ببرد و مردم را از اندیشیدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد، تا تنها در اندیشه گرفتارىهاى کوچک روزانه خود باشند و از هدف هایى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در پى آن بود منصرف شوند و تنها به زندگانى و منافع شخصى خویش بیندیشند و به وجوهى که از بیت المال به دست مىآورند فکر کنند.
برخى از شیوخ قبایل کوفه، با وجود این که از شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام)بودند، از جاسوسان معاویه شدند و خبرها را در باب کوچکترین حرکت یا مخالفت مردان قبیله، گزارش مىدادند آن گاه مأموران دولتى سر مىرسیدند و کسانى را که خلاف معاویه چیزى گفته بودند یا حرکتى در سر مىپروراندند دستگیر مىکردند و نَفَس مخالفان را مىبریدند.
و این گونه، خلافت بازیچه اى شده بود در دست کودکان بنىامیّه.
معاویه به خوبى مىفهمید که امام(علیه السلام) صاحب مکتب و هدف است و ناچار براى اجراى رسالت خود از هیچ کوششى خوددارى نمىکند و همه سعى خود را در راه اعتلاى مکتب و روشهاى دگرگونسازى امّت به کار مىبرد، از این رو، احساس خطر مىکرد، تا آن که سرانجام، نقشه کشتن امام را طرّاحى نمود و آن حضرت را با سمّى مهلک، به وسیله «جعده» همسر امام، به شهادت رساند.
ابوالفرج اصفهانى در کتاب «مقاتل الطالبیّین» مىنویسد: «معاویه مىخواست براى پسرش یزید بیعت بگیرد و در انجام این منظور، هیچ کس براى او مزاحمتر از حسن بن على و سعد بن ابىوقّاص نبود، بدین جهت هر دو را با وسایل مخفى مسموم کرد.» و نیز همین نویسنده مىگوید: «چون خواستند حسن بن على را به خاک بسپارند، عایشه بر استرى نشست و بنىامیّه و بنىمروان و هر کس از یاوران و سپاهشان را که در آنجا بود به کمک برداشت و اینجا بود که گوینده اى گفت: یک روز بر استر و یک روز بر شتر.»سبط ابن جوزى به سند خود از طبقات ابن سعد و او از واقدى روایت کرده: حسن بن على در هنگام احتضار گفت: مرا در کنار جدّم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دفن کنید، امویان و مروان حکم و سعید بن العاص ـ که والى مدینه بود ـ به پاخاستند و نگذاشتند.
ابن سعد مؤلّف کتاب طبقات مىگوید: یکى از مخالفان، عایشه بود که گفت: «هیچ کس نباید در کنار رسول خدا دفن شود!»سرانجام، جنازه حسن بن على را از آنجا به قبرستان بقیع بردند و در کنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد به خاک سپردند.
در کتاب «الإصابه» از واقدى نقل شده که آن روز جمعیت آن چنان انبوه بود که اگر در بقیع سوزنى مىافکندند بر سر انسانى مىافتاد و به زمین نمىرسید.
سَلامٌ عَلیه یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً.
از میان سخنان پربهاى امام مجتبى(علیه السلام)، چهل حدیث برگزیده را که هر کدام گشاینده بابى از کرامت و اخلاق انسانى به روى حقیقت جویان است، به اهل مطالعه تقدیم مىدارم.
* * *

چهل حدیث

قالَ الاِْمامُ المُجْتَبى(علیه السلام

) :

1- نصیحت از سر اخلاص
«أَیُّهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلیلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِکَثْرَةِ الذِّکْرِ.»
هان اى مردم! کسى که براى خدا نصیحت کند و کلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهى پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفّق سازد و به نیکویى استوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىیاور است و با ذکر بسیار خود را از [معصیت خداى] بپایید.
2- شناخت هدایت
«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یَقینًا أَنـَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّکُوا بِمیثاقِ الْکِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ وَ رَأَیْتُمْ الْفِرْیَةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیْتُمْ کَیْفَ یَهْوى مَنْ یَهْوى.»
به یقین بدانید که شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن که صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّک پیدا نمىکنید تا کسانى را که دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان که شایسته تلاوت است تلاوت نمىکنید تا آنها را که تحریفش کردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید که آن که اهل هوى است چگونه سقوط خواهد کرد.
3- فاصله میان حقّ و باطل
«بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیْتَ بِعَیْنَیْکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیْکَ باطِلاً کَثیرًا.»
بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.
4- آزادى و اختیار انسان
«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ یُطَعْ مَکْرُوهًا وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یُهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَکَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَّکَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیْهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»
هر که گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقیق، فاجر و نابکار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملکت وجود رها نکرده، بلکه او مالک هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا کرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختیار خودشان آن را بپذیرند و نهیشان نموده تا به اختیار خود بر حذر باشند.
5- زهد و حلم و درستى
« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»
از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شد که زهد چیست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسیله خوبى.
6- تقوا
«أَلتَّقْوى بابُ کُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَة وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَل
بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»
تقوا و پرهیزکارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حکمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر که از با تقوایان کامیاب گشته به وسیله تقوا کامیاب شده است.
7- خلیفه به حقّ
«إِنَّمَا الْخَلیفَةُ مَنْ سارَ بِسیرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»
خلافت فقط از آنِ کسى است که به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل کند، و به جان خودم سوگند که ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.
8- حقیقت کرم و دنائت
«قیلَ لَهُ(علیه السلام): مَا الْکَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِیَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قیلَ فَمَا الدَّنیئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْیَسیرِ وَ مَنْعُ الْحَقیرِ.»
از امام مجتبى سؤال شد: کرم چیست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: کوچک بینى و دریغ از اندک.
9- مشورت مایه رشد و هدایت
«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»
هیچ قومى با همدیگر مشورت نکنند، مگر آن که به رشد و کمالشان هدایت شوند.
10- لئامت و پستى
«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْکُرَ النِّعْمَةَ.»
پستى آن است که شکر نعمت را نکنى.
11- بدتر از ننگ و زبونى
«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»
ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است.
12- رفیق شناسى
«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»
امام حسن(علیه السلام) به یکى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مکن تا بدانى کجاها مىرود و کجاها مىآید، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسندیدى با او برادرى کن به شرط این که معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.
13- کار با توکّل
«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّکِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّکالَ المُسْتَسْلَمِ.»
چون شخص پیروز در طلب مکوش، و چون انسان تسلیم شده به قَدَر اعتماد مکن [بلکه با تلاش پیگیر و اعتماد و توکّل به خداوند، کار کن].
14- خویشاوند و بیگانه واقعى
«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»
خـویشاونـد کسـى است کـه دوستـى و محبّت، او را نـزدیک کرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.
و بیـگانـه کسـى است کـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزدیک باشد.
15- اعتماد به مقدَّرات الهى
«مَنِ اتَّکَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یَتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیْرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»
هر که به نیک گزینى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىکند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده، باشد.
16- آثار رفت و آمد در مسجد
«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیَةً مُحْکَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ کَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْکَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیَةً.»
هر که پیوسته به مسجد رود به یکى از این هشت فایده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى که به راه راستش کشد،6ـ یا سخنى که او را از پستى برهاند،7ـ و ترک گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ یا ترک گناهان به خاطر خوف از خدا.
17- بهترین چشم و گوش و دل
«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیْرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْکیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»
همانا بیناترین دیده ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوشها آن است که پند و اندرز را در خود فرا گیرد و از آن سود برد، سالمترین دلها آن است که از شبهه ها پاک باشد.
18- تزکیه در پرتو عبادت
«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَکىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفَضُوها.»
به راستى هر که عبادت را به خاطر عبادت طلب کند خود را تزکیه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زیان رساند آن را ترک کنید.
19- عاقل خیرخواه
«لا یَغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»
عاقل و خردمند به کسى که از او نصیحت و اندرز خواهد، خیانت نکند.
20- ارزش دادن به آثار عبادت
«إِذا لَقِىَ أَحَدُکُمْ أَخاهُ فَلْیُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»
هر گاه یکى از شما برادر خود را ملاقات کند، باید که محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او را ببوسد.
21- امید و پشتکار
«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنـَّکَ تَعیشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنـَّکَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَة، وَ هَیْبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.»
براى دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگى مىکنى، و براى آخرتت به گونه اى کارکن که گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شکوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.
22- نشانه هاى مکارم اخلاق
«مَکارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُکافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّیْفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»
مکارمو فضائل اخلاق ده چیز است:1 ـ راستگویى، 2 ـ راستگویى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل کارها و ابتکارات، 6 ـ پیوند با خویشان، 7 ـ حمایت از همسایه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفیق، 9 ـ میهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اینها شرم و حیاست.
23- پرهیز از تملّق و بدگویى
«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیّاکَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْکَ أَوْتُکَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَکْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»
امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش کنى، زیرا من خود را بهتر مىشناسم، یا مرا دروغگو شمارى، زیرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد، یا کسى را نزد من بدگویى نمایى.
24- عوامل هلاکت آدمى
هَلاکُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْکِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.
أَلْکِبْرُ بِهِ هَلاکُالدّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلیسُ.
أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.
أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.
هلاکت و نابودى مردم در سه چیز است:کبر، حرص، حسد.
تکبّر که به سبب آن دین از بین مىرود و به واسطه آن، ابلیس، مورد لعنت قرار گرفت.
حرص که دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.
حسد که سررشته بدى است و به واسطه آن قابیل، هابیل را کشت.
25- تقوا و تفکّر
«أُوصیکُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَکُّرِ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ أَبُو کُلِّ خَیْر وَ أُمُّهُ.»
شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفکّر و اندیشه سفارش مىکنم، زیرا که تفکّر و اندیشه، پدر و مادر تمام خیرات است.
26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذا
«غَسْلُ الْیَدَیْنِ قَبْلَ الطَّعامِ یُنْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ یُنْفِى الْهَمَّ.»
شستن دستها پیش از غذا، فقر را از بین مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزداید.
27- دنیا، سراى عمل
«أَلنّاسُ فی دارِ سَهْو وَغَفْلَة یَعْمَلُونَ وَ لا یَعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ یَقین یَعْلَمُونَ وَ لا یَعْمَلُونَ.»
مردم در این دنیا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، کار مىکنند و نمىدانند. وقتى که به سراى آخرت رفتند، به خانه یقین مىرسند، آن گاه است که مىدانند، ولى دیگر کار نمىکنند.
28- همراهى با مردم
«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یُصاحِبُوکَ.»
چنان با مردم مصاحبت داشته باش که خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت کنند.
29- عقاب و ثواب مضاعف
«وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ یُضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ أَرْجُوا أَنْ یُؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَیْنِ.»
به خدا قسم من ترس از آن دارم که عذاب گناهکاران از ما اهل بیت دو چندان گردد، و امید آن را دارم که نیکوکار از ما اهل بیت نیز پاداشش دو برابر باشد.
30- نقش عقل، همّت و دین
«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»
کسى که عقل ندارد، ادب ندارد و کسى که همّت ندارد، جوانمردى ندارد و کسى که دین ندارد، حیا ندارد.
31- تعلیم و تعلّم
«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَکَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیْرِکَ.»
مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.
32- روى آوردن به چه کسى؟
«لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَکَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ.»
نزد کسى مرو، مگر آن که به بخشش او امیدوار، یا از قدرتش بیمناک، یا از دانشش بهره مند، یا به برکت و دعایش امیدوار باشى، یا آن که بین تو و او پیوند خویشاوندىاى باشد.
33- عقل و جهل
«لا غِنى أَکْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَیْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»
هیچ بىنیازىاى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.
34- على(علیه السلام)، دروازه ایمان
«إِنَّ عَلِیًّا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ کانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کانَ کافِرًا.»
على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر که داخل آن شد مؤمن و هر که خارج از آن شد کافر است.
35- حقّ اهل بیت
«وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا یَنْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.»
قسم به خدایى که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را به حقّ برانگیخت، هیچ کس از حقّ ما اهل بیت چیزى را کم نکند، مگر آن که خداوند از عملش چیزى را کم گرداند.
36- اوّل سلام، آن گاه کلام
«مَنْ بَدَأَ بِالْکَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجیبُوهُ.»
کسى که پیش از سلام کردن، آغاز به سخن گفتن نماید، جوابش را ندهید!
37- نیکى و پرسش؟
«أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَکْبَرِ السُّؤْدَدِ.»
آغاز نمودن به نیکى و بذل و بخشش، پیش از درخواست نمودن، از بزرگترین شرافتها و بزرگىهاست.
38- فراگیرى و کتابت دانش
«تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاکْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیُوتِکُمْ.»
دانش را فرا گیرید و اگر توانِ حفظ کردنش را ندارید آن را بنویسید و در خانههایتان بگذارید.
39- دعاى مستجاب
«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یَدْعُوَ اللّهَ فَیُسْتَجابُ لَهُ.»
کسى که در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نکند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم.
40- عبادت و پرستش
«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ کُلَّ شَىْء.»
کسى که خدا را اطاعت و عبادت کند، خداوند همه چیز را مطیع او گرداند.




mustafa miri ::: جمعه 86/1/24::: ساعت 1:47 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :5254
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<